سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسیارند کسانی که دانش دارند و از آن پیروی نمی کنند . [امام علی علیه السلام]

دنیای عاشقان

رفتی و من بی تو چه کنم

تو تکرار این لحظات

من تو رو می خوام

بیا برگرد بگو هنوزم هم با منی

بیا بگو جز من کسی رو دوست نداری

بیا .................برگرد.......................دلم برات تنگ شده.....................

رفتی به شهری که مثل آدماش بد شدی...........................................

موقعی رفتی نمی دونستم دیگه برنمی گردی....................................

قرار بود برای همیشه با هم بمونیم ولی من دیونگی کردمو غرور جلوی چشامو

گرفت..............................................

بیا هنوزم دوست دارم........................برگرد................برگرد.................




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 10:47 عصر




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 10:47 عصر

شب است و چهرة میهن سیاهه

نشستن در سیاهی ها گناهه

تفنگم را بده تا ره بجویم

که هر که عاشقه پایش به راهه

 

برادر بی قراره

برادر شعله واره

برادر دشت سینه‌اش لاله زاره

شب و دریای خوف انگیز و طوفان

 

منو اندیشه‌های پاک و پویان

برایم خلعت و خنجر بیاور

که خون می بارد از دلهای سوزان

برادر نوجونه

برادر غرق خونه

 

برادر کاکلش آتش فشونه

توکه با عاشقان در آشنایی

تو که هم رزم و هم زنجیرمایی

ببین خون عزیزان را به دیوار

بزن شیپور صبح آشنایی


برادر بی قراره

برادر نوجونه

برادر غرق خونه

برادر کاکلش آتش فشونه




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 10:44 عصر

پشت دیوارهای شهر دل، آرزوهای یک تنها، یک بی‌کس پژمرده شده اند، باغبان سرزمین رؤیاهای خیس، از گذر جاده‌های پر سوز و گداز آتش و خاکستر شده است. دل ساده‌ی ما را ببین که چه قشنگ و بی‌پرده از دل تنگی و دل خوشی‌ها نقاشی می‌کشید! آواز قناریان جنگل دوستی آشنای همیشگی آسمان روشن دیروزمان بود! اما چه روشنی و نوری، آن آسمان حتی لحظه‌ای از ابرهای تاریک و سیاه نارفیقان خالی نبود.

فضای غم‌انگیز کویر دل بی هیچ بارانی امید بهار می‌کشد!

تو ای همنشین، ای همراه دل، برایت خانه‌ای رویایی خوش نما از خاطره، سبز از عطر صداقت ساخته‌ام حصاری از جنس وفاداری و سقفی از ستارگان کویر با پلکانی تا اوج صمیمیت خورشید با زمین تزیین کرده‌ام.

از یاد نبرده‌ام وعده‌های شیرین تو را که دل مرا فریب می‌داد! حقه‌ی همنشین ریا و دورنگی، اما باز هم دوست دارم بشنوم حرف‌های دو پهلوی تو را، چون عادت کرده است و ترک عادت سخت است!

کودک درون من هنوز مدادرنگی‌ها و دفتر نقاشی‌اش را دور نینداخته است، زیرا از زمان آشنایی و هنگامی که نگاهم با نگاهت پیوند خورد هِی تصویر تو را می‌کشد و هِی پاک می‌کند چون نمی‌داند زیبایی تو را چگونه بر صفحه‌ی قلبم حکاکی کند...؟

اما روزی می‌رسد که موفق خواهم شد تو را با تمام تلخی‌ها و شیرینی‌ها بر آسمان دل رسم کنم.

و با جان و دل برای تماشای وجود نازنین تو زانو بزنم...!

یا حق




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 12:37 عصر

اکنون که بر روی تختخواب خود جسم و تن را برای استراحت زیر این سقف وعده داده ام افکار آشفته مانند قطاری زوزه کشان بر روی چشمانم به سوی ناکجا آباد می لغزد!

نمی دانم هوای این آسایشگاه غمگین است یا شاید سنگینی خاطر من است که این چنین مرا در آغوش طوفان و یاد قرار داده است!

و توی آرام جانم، ای آرامش، ای مرهم زخم‌های کهنه‌ی روحم، بیا مرا از آشفتگی رها کن. از زمانی که اولین نگاه من به تو گرفتار شد حس غریبی در احساس من تولید یافت و شعله‌های یک آتش در دل و جانم زبانه کشیدند. سنگین است اما شیرین، و من به هیچ رسیدم، به هست رسیدم، افکار و خاطر از آن زمان تاکنون فقط تو را می‌جوید، می‌خوانند....

حس زیبای دوست داشتن، علاقه، رابطه، اندیشه، خاطره، همگی و همگی این‌ها در نگاهم، روحم، جانم، جسمم زمینه شده است، پیوند خورده‌اند، با نام تو و یاد تو.

نمی‌دانم بگویم به چه مقدار تو را فریاد بزنم، اما خوب می‌دانم که فقط تو لیاقت صدای پاک و مقدس عشق را در من داری و این برای ایجاد پیوندهایی از جنس دوست داشتنم، عشق ورزیدن، زندگی کردن، کافی است.

در میدان خیالم برای تو جایگاهی والا در نظر گرفته‌ام، دریایی آبی و بیکران، جزیره‌ای کوچک اما زیبا، قایقی دو نفره، کلبه‌ای محقر اما پر از صفا، دو صندلی رو به‌روی هم، همه‌ی این‌ها انتظار تو را می‌کشند تا رضایت تو جلب شود و اندکی از وقت خود را برای ملاقات با سرزمین خیالی من خالی بگذاری.

کاش می‌شد همیشه و تا ابد در کنار هم باشیم و من هر لحظه از عمر کوچکم را برای پذیرایی از خاطر تو تزیین کنم.

می‌دانم که باز کافی نیست و قدر و منزلت تو بسی بیشتر و بالاتر از میزبانی ساده و کوچک ذهن من است.

اما اندکی بیشتر گذشت و ایثار را بر من ارزانی کن که این حقیر نمی‌داند که چگونه تو را بر کرسی حکومت دل بنشاند؟

تا یادی دیگر و مهمانی دیگر انتظار خواهم کشید!

یا حق!




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 12:37 عصر

 ایی خاطره ها، شما را به خدا از من گریز کنید زیرا شما را زیادی در اعصاب ذهنم به این سو و آن سو پراکنده ام. مرا به حال خود رها کنید... تو ایی خاطره زمانی تنها، تنهای من بودی اما امشب دیگر مجالی برای اینکه بگویم "فقط به خاطر تو" نیست!

  در کویر خشک و زمین بایر وجودم که باران را هیچوقت با معنی کامل باران ندیده ، دیگر طاقت پرورش خاطره را ندارم تا باعث و بانی قشنگ ترین لحظه های زندگی شوم! کاش آنچه را که بهترین خاطره ی خود می دانم به فراموشی بسپارم.

  نمیدانم بگویم خداحافظ یاد و خاطرم، دیگر به سوی من بازنگردید و دوباره آرامش تو را به خاطر حماقت هایم بر هم نزنم. یا دریای پر از امواج خروشان وجودم بیشتر از قبل متلاطم تر شود؟

 دیگر خسته ام، خسته ، نه نای ماندن و نه طاقت رفتن ، به دوستی خاطره های همسایه هم شده دیگر به سوی من بازنگردید. چون مرا آدمی خواهید یافت که می خواهد بمیرد در اوج قله های خاطره ی خاطر شما....

 

یا حق




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 12:37 عصر

در اوج باور و یقین به تمامی آنچه که که می پنداشتم و می اندیشیدم و می دیدم در ماورای قضیه ی روابط و علایق همیشه محافظه کاری را به دیده شک و تردید در کنج خاطرم حفظ می کردم، زیرا ما آدمها هنوز یاد نگرفته ایم که بعد از سالیان سال از خیانت پدرمان آدم به قضیه ایی نه چندان خوشایند همچون خوشه ی گندمی یا سیبی به خودمان و اطرافیانمان بفهمانیم که آنچه وجود دارد اکثرا دروغ و نسبتا آمیخته با تردید است.!

 انسانیت در اوج خویش که نمی دانم تاریخ دقیق آن یا حتی گمان نمی کنم که در این کره خاکی وجود داشته است هنوز وجود داشته باشد! زیرا به اندیشه من هنوز این خطور نکرده که چرا ما همیشه خودمان را قبول داریم، چرا همیشه خودمان را می پرستیم و یا اینکه کسی دیگر را ستایش میکنیم یا او را تمجید می کنیم. در صورتی که در زندگی یا همان زنده بودنمان خطهایی از نوشته ی دیرینیان به چشم می خورد که نشان می دهد همیشه جامعه انسانی و شخص انسان در معرض سقوط و انحراف بوده است!

اما بگذریم زیاد فلسفی فکر نکنیم. اندکی به خودمان بیاییم و در مورد خودمان بیاندیشیم، من در این روشنایی آفتاب امروز شک کردم، شکم اندکی بعد به یقین تبدیل شد! آیا واقعا روز روشن و شب تاریک است؟ آیا نباید لحظه ایی درنگ کرد و به قول شاعر چشمها را باید شست و جور دیگر باید نگاه کرد؟.....

یا حق




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 12:37 عصر

آمدم، بی هیچ هیاهویی و با آرامشی که بوی طوفان را می دهد. در زمزمه ی قدمهایم، شنیدم آوای درون قلب برگ های زرد روی سنگ فرش پیاده رو را، که هر یک با خش خش آهنگین در باد به سفری کوتاه تا کرانه ساحل دریا می دویدند با پروازی بدون بال و پر، اما من خیره به آسمان صاف در تمنای دیدن درختی سبز به این سو و آن سو می رفتم تا به یاد بیاورم خوشی بهاران را یا نوای شیرین جویباران را...

 آمده بودم که بر کرانه های سبز ساحل امید به دنبال گم شده خویش قدم هایم را تندتر و محکم تر از آن سوی آبهای مواج و درختان نارگیل قد کشیده اش برگیرم و بجویم آنی را که همه مسافران دشت یاس و لاله آن را حس کرده بودند...

 امید موج سبز ساحل را می بینم که می غرد و می گوید اکنون باید کوبید به صخره های سیاه و ماسه های بی هویت این کرانه را...

یا حق




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 12:37 عصر

شاید تا حالا شده باشه بین جماعتی گیر کنید که همرنگش نیستید همه مثل یه جعبه ی مداد رنگی هستن که رنگ هاشون با تو فرق داره هر چی هم می گردی انگار که تموم جعبه های مداد رنگی مداد هم رنگ تو رو گم کردن.

خیلی سخته که آدم بین کسایی باشه که نتونه باهاشون حرف بزنه و هر روز مجبور باشی برای التیام خودت با کسایی حرف بزنی که فرسنگ ها ازشون دور هستی و حتی نمی تونی به چشماشون نگاه کنی اما فقط یه جمله است که آرومت می کنه.

چون می گذرد غمی نیست

یا حق!




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 12:37 عصر

جوانی خصوصیات خاص خود را دارد که هیچ گریزی از آن نیست، یکی از نیازهایی که به شکل مستقیم با سن جوانی ارتباط دارد، نیاز به آراستگی است به طوری که همه جامعه شناسان و روان شناسان متفق القول هستند که دختر و پسر جوان در سنی خاص نیاز به پوشیدن انواع خاصی از لباس را دارند که حس خود نمایی آنان را تا حد زیادی مرتفع ساخته و از طرفی دارای رنگهای شاد و جذاب باشد.
        در گذر زمان و با تغییر نسل‌ها، گویا یک پدیده اجتناب‌ناپذیر است و آن کوچک شدن همه چیز است. خانه‌های نقلی، ماشین‌های کوچک، شلوارهای کوتاه و تنگ، مانتوهای چسبان و پیراهن‌های تنگ.
        این لباس‌های تنگ اگر محصول جبر زمانه نباشند حاصل مد که هستند و متاسفانه این یک قلم مد برای سلامت خطرناک است. شایع‌ترین خطر و عارضه لباس تنگ چیزی است که شاید بسیاری تجربه کرده باشند، ولی به روی خود نیاورند یا ندانند که علت آن چه بوده است. لباس تنگ عروق پوست را تحت تاثیر قرار داده و در قسمت‌هایی مانع‌ ‌گردش صحیح خون می‌شود به خصوص اگر تنگی لباس‌ ‌در ناحیه لگن،‌ ‌زانو، سینه و حلقه آستین ها باشد. همین اختلال جریان خون باعث همان عارضه شایع لباس های تنگ می‌شود، یعنی کوفتکی و خستگی. البته گاهی این تنگی به حدی زیاد می‌شود که قسمت‌هایی از پوست کبود می شود.
        یکی دیگر از مشکلات لباس‌های تنگ مشکلات گوارشی است. در واقع لباس تنگ حرکات دودی (حرکات‌ ‌کرم گونه) دستگاه گوارش را مختل می‌کند و موجب تجمع گاز درمعده و نفخ شکم می‌شود‌ ‌که معمولا با درد شکم همراه است.
        یکی دیگر از عوارض لباس‌های تنگ نوعی کهیر به نام کهیر فشاری است. این نوع کهیر در اثر فشار موضعی بر بدن مثل پوشیدن لباس‌های تنگ ایجاد می شود. معمولا 4 تا 6 ساعت پس از پوشیدن لباس تنگ یک تورم عمقی همراه با خارش، سوزش و درد ایجاد می‌شود که پس از 8 تا 72 ساعت از بین می‌رود. گاهی تب ولرز، ضعف و خستگی و سردرد هم در کنار این عارضه وجود دارد.




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 12:33 عصر

<      1   2   3   4   5   >>   >
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 4


بازدید دیروز: 6


کل بازدید :130549
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
نیاز
نام تو قلب ترک خورده ام را رام میکند ویاد تو همه خوبی های دنیا را به یادم میاورد ای مهربانترین مهربانان /ای خداوند بی همتا دل غمگین و غریبم را شاد کن واز ضلمت رهایم ساز و باران رحمتت را بر کویر سینه سوزانم بباران
 
>>لینک دوستان<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<