یه روز یه فارسه میره هیئت راش نمیدن ، سال دیگه هیئت میزنه هیچ کس رو راه نمیده!
------------------------------------
یه بسیجیه میره مسابقه ی قرآن خوانی سوره ی بنی اسرائیل بهش می افته انصراف میده!
--------------------------------
به فارسه میگن: ساعت چنده. بلد نبوده میگه: بدو بدو دیرت شده!
-------------------------------
آبادانیه میگه : دیشب آبادان زلزله 11 ریشتری اومد . رفیقش میگه : پس آبادان با خاک یکی شد دیگه ؟
آبادانیه میگه : بع ، ولک ، مگه بچه ها گذاشتن!
روزی یک آبادانی با ماشینی تصادف کرد راننده مقابل باعجله پیاده شد و بهش گفت: ببینم داداش تو سالمی؟
- نه والله من سالم نیستم, جاسم ام!
----------------------------------
به یکی میگن با ریلکس جمله بساز.میگه:رفتیم باغ وحش با گوریل عکس انداختیم!
---------------------------------
از غضنفر می پرسن؟ بلندترین برج تهرون کدومه؟ می گه: آزادی یه دیگه، معلومه که !!! دو باره می پرسن؟
پس برج میلاد چی؟ جواب می ده : بابا شما خبر ندارین، اگه برج آزادی لنگ هاشو ببنده، از میلاد هم بلندتره !
------------------------------
یه ماره روسری میزاره میگه من کبرام!
-----------------------------
یه روز بارونی یک راننده کامیون که فارس بود 53 نفر رو توی یک حادثه می کشه . سروان اداره رانندگی ازش ماجرا رو می پرسه ؟ - والا .. جناب سروان .. ما داشتیم رانندیگی می کردیم که یهو یکی از چرخها ترکید و کنترل کامیون از دستم
خارج شد . تو جاده ا ی که می رفتیم دیدیم 50 نفر اینور خیابون ایستادن و 3 نفرم اونور .. با خودمون گفتیم 3نفر بمیرن بهتره تا 50 نفر . برای همین فرمون رو انوری گرفتیم - آخه مرد حسابی .. پس چه جوری 53 نفر مردن ؟؟؟!!!
-راستش .... داشتیم به طرف اون 3 نفر میرفتیم .. دو تاشون مرد ن ولی یهو یکیشون به اون سمت خیابون فرارکرد
فارسه سوار تاکسی بوده موقعی که میخواسته پیاده بشه راننده بهش میگه : آقا ازون در پیاده شو این ور زن و بچه نشسته.
فارسه میگه نه و هی زنه رو هل میده که پیاده شه. راننده شاکی میشه میگه: آقا ازون طرف پیاده شو.
فارسه میگه: کفشامو موقع سوار شدن اونور در آوردم !
--------------------------
فارسه آشغال رفته بوده توی چشمش ، بعد وایساده بوده جلوی آیینه هی فوت میکرده ، دوستش میاد بهش
میگه بابا همین کارها رو میکنید بهمون میگ ن فارس ها خرن دیگه ، آخه آی کیو ، اونی که توی آیینست باید فوت کنه !
یارو داشته با بچش بازی میکرده، هی بچه رو پرت میکرده بالا، تو هوا می گرفتدش. یه بار بچه رو خیلی میندازه بالا ، بچه میفته تو خونه ترکه. ترکه هم بچه رو میاره میگه : ایندفعه آوردم، ولی اگه دفعه دیگه بندازی پارش میکنم!
-------------------------------
به کرده میگن برا چی زنتو با چاقو کشتی میگه اخه وضع مالیم خوب نبود تفنگ بخرم!
---------------------------
یه روزی یه نفر از یه ترکه میپرسه :آقا این خیابون کجا میره؟
ترکه میگه : والا من چهل ساله تو این خیاون زندگی میکنم تا حالا ندیدم جایی بره!
--------------------------
یه روز سه تا آبادانی داشتن بره هم خالی می بستن
اولیه میگه من حضرت عیسی هستم و میتونم مرده رو زنده کنم!
دومیه میگه من حضرت موسی هستم و میتونم عصامو تبدیل به یه مار کنم!
هی صبر می کنن می بینن سومیه هیچی نمیگه هیچ خالی نمیبنده!
ازش می پرسن تو چرا حرف نمی زنی؟ میگه : تا حالا دیدی خدا حرف بزنه !
---------------------------------
فارسه می ره بانک وام بگیره، ضامن نداشت، منفجر می شه!
-------------------------------
فارسه میخواسته آب بخوره ، آب نبوده تیمم می کنه!
با 60 گام اعتماد به نفس بدست بیاورید
از آنجایی که اعتماد به نفس و خودباوری بیش از هر چیز
دیگری در موفقیت ما نقش دارد به شما توصیه می کنم اگر
اعتماد به نفس کمی دارید، در کارهایتان شکست می خورید
یا فکر می کنید از عهده هیچ کاری بر نمی آیید و یا
تنها نا امید شده اید.. حتماً این مقاله را بخوانید و
با بکار گرفتن نکات گفته شده اعتماد به نفس خود را
افزایش دهید تا شاهد تغییری عظیم در زندگی خود باشید.
گام 1 : فهرستی از موفقیت هایی را که تا کنون نصیبتان
شده تهیه کنید.
گام 2 : هرچند وقت یک بار به میان طبیعت بروید و در
محیطی سبز و سرشار از آرامش قدم بزنید.
گام 3 : وان حمام را پر از آب گرم و کف صابون کنید،
داخل وان بنشینید و تمام تنش ها را با تنفس عمیق از
خود دور کنید.
گام 4 : هر روز روی جملات زیر و جمله هایی از این دست
فکر کنید:
- تا زمانی که خودتان نخواهید، هیچ کس نمی تواند
تحقیرتان کند. (تئودور روزولت)
- روزی شخصی بودا را فحش و ناسزا می داد، بودا به او
گفت: از تو به خاطر این هدیه عالی تشکر می کنم! اما
متاسفم که نمی توانم هدیه ات را بپذیرم اگر کسی به من
هدیه بدهد و من آن را قبول نکنم، هدیه به چه کسی تعلق
خواهد داشت؟
- خواه فکر کنید کاری را می توانید انجام دهید، خواه
فکر کنید که از انجام کاری ناتوان هستید، همیشه حق با
شماست. (هنری فورد)
- عشق از آن جهت در ما به ودیعه گذاشته شده که آن را
به دیگران ببخشیم.
- قلمرو خداوند، درون ما انسان هاست.
- هر کاری که دوست داری انجام بده.. پول، خود به دنبال
آن کار می آید.
- به دنبال رستگاری و سعادت خودت باش.
- همان اندازه که همسایه ات را دوست داری، خود را نیز
دوست داشته باش، این بدان معنی است که باید خودت را از
صمیم قلب دوست داشته باشی.
گام 5 : در تعطیلات آخر هفته، به تماشای کارتون های
مورد علاقه تان بپردازید.
گام 6 : تلاش کنید همیشه مثبت بیندیشید.
گام 7 : به خاطر داشته باشید که هرگاه در کاری حیران و
سرگردان می مانید، در حال آموختن نکته ای جدید هستید.
گام 8 : تا آن جا که لازم است خود را به مبارزه
بطلبید، نه بیش از اندازه.
گام 9 : در هفته یک شب تلویزیون خود را خاموش نگه
دارید تا مغزتان استراحت کند.
گام 10 : در روز عشق (والنتاین) برای خودتان کارت
تبریک بخرید.
گام 11 : هرچند وقت یک بار به یک مکان مقدس بروید و در
خلوت با خداوند راز و نیاز کنید.
گام 12 : هرچند وقت یک بار بیرون از خانه غذا بخورید.
گام 13 : با کسی که از صمیم قلب دوستش دارید، تلفنی
صحبت کنید.
گام 14 : خود را در آینه نگاه کنید و از دیدن زیبایی
هایتان لذت ببرید و خدا را به خاطر این نعمت شکرگزار
باشید.
گام 15 : اهداف خود را بنویسید.
گام 16 : در هدف گذاری واقع بین باشید.
گام 17 : وسواس را از زندگی خود حذف کنید، در غیر این
صورت هیچ کاری نمی توانید انجام دهید.
گام 18 : برای خودتان ضرب العجل تعیین کنید و سپس دست
به کار شوید و کار را به اتمام برسانید ولو نتیجه آن
به همان خوبی که شما انتظارش را داشته اید، نباشد.
گام 19 : بدون دلیل لبخند بزنید.
گام 20 : تأخیر در انجام کاری بهتر از انجام ندادن آن
است.
گام 21 : هنر سوال کردن را بیاموزید.
گام 22 : برای خودتان یک مشاور برگزینید و از راهنمایی
های او استفاده کنید.
گام 23 : شرقی ها اعتقاد دارند که آب جاری منبع انرژی
های مثبت و ضروری در زندگی است. پس هفته ای یک مرتبه،
فقط زیر دوش بروید و بگذارید جریان آب تمام عضلات
بدنتان را ماساژ بدهد.
گام 24 : ده بار نفس عمیق بکشید.
گام 25 : هنگام راه رفتن سرتان را بالا بگیرید و قوز
نکنید.
گام 26 : گاهی اوقات تند تند راه بروید.
گام 27 : وقتی در کاری موفق می شوید، با خرید یک هدیه
برای خودتان موفقیت تان را جشن بگیرید.
گام 28 : استفاده از فرصت ها رابیاموزید.
گام 29 : برای خودتان گل بخرید.
گام 30 : هر وقت احساس تنش کردید، به یک موسیقی کلاسیک
گوش بدهید.
گام 31 : تکرار عبارات تاکیدی را فراموش نکنید، برخی
عبارات تاکیدی مهم در زیر آمده است:
- هر روز، هرقدمی که برمی دارم، بهتر و بهتر می شوم.
- من این وضعیت را به عشق الهی می سپارم و به بهبود آن
اطمینان کامل دارم.
- نعمت های کائنات بی شمار هستند از این رو همواره
احساس وفور نعمت کرده و می دانم که به تمامی خواسته
های برحق خود می رسم.
- من کسانی را که در حقم بدی کرده اند می بخشم و آزاد
می شوم.
- من غذاهایی را می خورم که برایم سودمند هستند و به
راحتی و عاشقانه به وزن مطلوب خود می رسم.
- از خودم رضایت دارم.
- من مسئول تمامی اتفاقاتی هستم که برایم رخ می دهد.
- من آرام هستم و می گذارم تا همه اتفاقات خوب و شگفت
انگیز برایم رخ دهند.
- امروز، کنترل زندگی خود را در دست می گیرم.
- اهمیت ندارد که چه اتفاقی رخ می دهد، نور درونم از
من حمایت می کند.
- من عاشق زندگی هستم و زندگی نیز عشقش را نثارم می
کند.
- با هر دم و بازدم خداوند را شکر می کنم.
گام 32 : به هر آهنگ شادی که دوست دارید گوش داده و با
آن برقصید.
گام 33 : قدر نعمت سلامتی را بدانید.
گام 34 : هنر نه گفتن را بیاموزید.
گام 35 : هنگامی که کودکان بازی می کنند، در آن ها
دقیق شوید.
گام 36 : هر چند هفته یک بار، خانه تکانی کنید.
گام 37 : آمدن بهار را جشن بگیرید.
گام 38 : کارهایی را که باید در طول روز انجام دهید،
مرور کنید.
گام 39 : هر روز، به بازنگری کارهای همان روز
بپردازید.
گام 40 : از کسانی که شما را مورد ستایش قرار می دهند،
تشکر کنید.
گام 41 : خودتان را مورد ستایش و تحسین قرار دهید.
گام 42 : سعی کنید روزهای تعطیل دیر از خواب بیدار
شوید، یا دیرتر از رختخواب خارج شوید.
گام 43 : گاهی اوقات تنها ماندن را تجربه کنید.
گام 44 : حیوانات اهلی و دست آموز را نوازش کنید.
گام 45 : باغچه کوچکی برای خودتان درست کنید و هر چه
دوست دارید در آن بکارید.
گام 46 : به یک دوست قدیمی زنگ بزنید.
گام 47 : به پارک رفته و همه گل ها و درختان پارک را
بو کنید.
گام 48 : زمانی که زیر دوش می روید، آواز بخوانید.
گام 49 : سالی دو مرتبه خون بدهید.
گام 50 : نامه ای بنویسید و در آن از خودتان انتقاد
کنید.
گام 51 : هر روز ده واژه جدید بیاموزید.
گام 52 : شکر گزار باشید.
گام 53 : هر از گاهی به گورستان بروید این کار باعث می
شود که دید شما نسبت به زندگی عوض شده و زیستن در
اکنون جاودانه را بیاموزید.
گام 54 : مدتی از وقت خود را به کتابخانه بروید و کتاب
بخوانید.
گام 55 : یک روز در هفته گیاهخواری کنید.
گام 56 : قبول کنید که انسان جایزالخطا است.
گام 57 : یک مهارت جدید بیاموزید.
گام 58 : به اطرافیان تان بگویید که برایشان ارزش قائل
هستید.
گام 59 : برای بهبود وضعیت خود تلاش کنید.
گام 60 : توجه داشته باشید که چه زمانی باید در نگرش
ها تغییر ایجاد کنید.
من و شب آشنایی آشناییم ، نه من از شب فراری و نه شب از من ، شب و پرده داری ، شب و سکوت ، شب و ترس و وحشت ، همه در خوابند و شب بیدار ، چه وفادار و رازدار است این قلندر برپا ، آخ ، شب و شب ، شب و تنهایی همنشین وفادار من . زانوان شب سرسنگین و خسته ی من ، دستهای مهربان و چشمان نوازشگر تنهائی و من ، وقتی که نوازش می دهد شانه هایم را چقدر راحت می شوم . من و تنهایی و شب احساس بیگانگی ندریم سالهاست که ما با هم آشنائیم شب رازدار من و سکوت من است وقتی به او زل می زنم وقتی که حجب و حیا نگاه آرامش را می بینم وقتی گمی و زلال نگاهش چنان درونم را آرامش می بخشد که ابر وجودم شروع به بارش می کند وقتی که سر بر سینه ی گرم وفادار تنهایی می گذارم و با بالا و پایین رفتن سینه اش بادم و بازدم احساس کودکی را می یابم در آغوش مادر که نهایت اعتماد و اعتقاد و باور را به او دارد منهم با این باور خود را رها در آن آغوش می کنم انگار دیگر در زمین سیاهی و پستی وجود ندارد انگار بی عدالتی مرده و بی وجدانی را به دار کشیده اند انگار همه جا زندگی زنده هست انگار لبخند آشناترین صاحبخانه ی لبهاست انگار صداقت و وفاداری و شرافت و معرفت همه صاحبان وجود خاکی هستند و انسانیت تنها مفهوم واقعی در زمین خاکی هست من و تنهائی چقدر آشناییم ، آشنا با شب آن قلندر معروف رازداری ، من از روز واهمه ندارم اگه هست چیزی تقصیر روز نیست چرا که روز هم خسته از همه چیز سر بر بالین شب می گذارد تا وجود خرد شده اش را دوباره ، باز سای کند شب چقدر دل بزرگی دارد وقتی ازش سؤال می کردم جواب نمی داد تنها دست منو می گرفت و با خودش می بد دیدم تنها من با شب هم صحبت نیستم بلکه همه با شب هم صحبت هستند ، شب رازدار انسان است ، حیوان هست ، شب رازدار انسان هست و شیطان . شیطان هم با شب راز و نیاز می کند انسان هم با شب راز و نیاز می کند . سخن از انسان شد موجودی که هیچ نشانه ی از آن را در عصر ما و قرن ما نمی توان یافت اگر هم یافت می شود خیلی اندک است آنقدر اندک که بوی و روی او را در میان این سرزمین تاریکی و حشت شیاطین به زحمت می توان استشمام کرد یا دید برای دیدنش باید همرنگ و همجنس او باید شد . شب آرام و آهسته زمزمه کرد می دانی تلخی این سرزمین را چه چیز برام شیرین کرده ، گفتم نه ، گفت بنگر ، دیدم موجودی از جنس انسان کوله باری در پشت سیمای با خسته و محزون از عصر خود و شانه های خمیده از سنگینی قرن خویش بسوی شهری از شیاطین در حرکت بود و او آذوقه ی را برای انسان های ضعیف از انسانیت حمل می کرد . او را دیدم به لب چاه نشیسته و شانه هایش را می مالید شانه های که از سنگینی کوله بار قرن پینه بسته بود نگاهی که چهره ای شیاطین از شادی دورش کرده بود چقدر این نگاهها دور بود از سرزمین لبخند و شادی چقدر خستگی را می شد در آن نگاهها دید من در آن شب دیدم که او را بجرم انسان بودن به صلیب کشیدند به صلیب انسانیت من دیدم انسانی را به جرم انسان بودن کشتند من دیدم فرزندان او را هم به جرم انسان بودن کشتند دیدم که در آن کویر سرسخت شیاطین آنها را به صلیب کشیدند و در کنار آتش جنایتشان رقصیدند امروز هم در این قرن من می بینم ، می بینم این سنگینی را این خستگی را شب خسته ی خسته بود خسته از ناله های انسان و خسته از صدای عربده های شیطان ، آن موجودی از بدو تولد انسان کمر همت برای گمراهی و تباهی او و خارج شدنش از مرز انسانیت و حیوانیت و ورود به مرز شیطان و هم پایی او شدن می بنددشب چه سینه ی بزرگی دارد که که روز هم سر بر سینه ی آن می گذارد در این قرن در قرن خستگیها ، خسته از خستگیها آه چقدر شانه هایم خسته اند چقدر نگاهم خسته است
... .( Love Is a Divine Gift ) عشق یک موهبت الهی است
نظرتون چیه؟
دوباره لحظه ی اخر ،نفس که می بندم
برای دلخوشیت،اَه...الکی می خند
چنان سرمه ی سبزی ،شبانه مدفون شد
شبیه یک لب مشکی،مماس ...می گندم
.
باز هم مثل گداهای چهار راه پستی
عجیب بی مصرف، بر خلاف یک شصتی
برای یک مرتبه هم ،شده ست بیا رک شو
بگو برای همیشه،عروسکم هستی ؟