پرده ی اول :
چند وقتی پیر مردی با عصاش تو کوچه پس کوچه ها دنبال یه چادرِِِِِ مشکی حافظشو از دست داده،
چند وقت که چه عرض کنم5سال،5سال تمام .
پرده ی دوم:
چقدر این تصویر برام اشناست،این روزا می شنوم که جوانمردی هم پی یک چادر خاکی تو ،یه کوچه
پس کوچه هایی کمرش شکست ،قامتش خم شد.
پرده ی سوم:
یا علی گفته بودودست به کمرش گذاشت و از پشت در بلند شد.ولی او چاه میان صحرایش را قانع
شد مثل پدر زرگ الان من ...
پی نوشت:
امشب شب جمعه ست ،یه موقع هایی منو مادر بزرگم فاطمیه ای داشتیم و5سال که من در حسرت
یک لحظه ی اون فاطمیه ها مانده ام،روحت شاد...