پرورش تخیّل
بسیاری از نویسندگان عصر حاضر عقیده دارند که تربیت زیبایی شناختی مستلزم پرورش تخیّل است. چون واژه تخیّل کاربردهای بسیاری دارد، ضروری است درباره معنای آن توضیحاتی بیان شود. واژه تخیّل (54) چند کاربرد دارد (چارلتون 1964). در کاربرد توصیفی، تخیّل به جریان شکل گرفتن تصورات اشاره دارد. بنابراین، میتوان گفت که «من میتوانم تصور کنم که نقاشی یا مجسمه وقتی که تمام شد، چطور خواهد شد». ما همچنین واژه تخیّل را برای بیان این تفکر که «عقیده ما یک روزی چنین و چنان بود، اما الان نیست»، به کار میبریم، لذا میگوییم: من خیال میکردم که در امتحان موفق خواهم شد.
فایده بازنگری در اینجا ظاهر میشود. هنچنین از این واژه، برای اشاره به مجسم کردن تصاویر در خیالِ یک فرد استفاده شده است. مثلاً، ما به مردم میگوییم کسانی را که در برلین هستند، تصور کنید. این کاربرد دلالت دارد بر اینکه مردم باید تجربیاتی داشته باشند تا بتواند در خیال خود تصاویری را مجسم کنند. این تصاویر خود به خود پدید نمیآیند. تخیّل از طریق تجربیات فراهم شده است. با این کاربردهاست که ما در تخیّل خود چیزهایی را مشاهده میکنیم.
کاربرد دیگر تصوّر کردن، به فعالیتهایی مانندِ گمان کردن (55) ، مسلّم انگاشتن (56) ، یا فرض کردن (57) اشاره دارد. این بازی با یک مفهوم است.
تخیّل در این کاربرد با فرضیهسازی در ارتباط است. این نوع تخیّل نمیتواند تصویرسازی ذهنی را دربر بگیرد؛ زیرا ممکن است علمی یا ریاضی باشد. کاربرد عمومی این واژه که ارتباط مستقیمتری با تربیت زیبایی شناختی دارد، خلاّقانه فکر کردن و انجام دادن بعضی امور با تخیّل، درنظر گرفته شده است. این مفهوم، خلاقیت را شامل میشود و مستلزم میزان خاصی از نوآوری است. چارلتون (1974) در مورد این کاربرد مینویسد: مفهوم تخیّل در اینجا مشاهده ارتباطی است که قبلاً مشهود نبوده است، و این معنا، به خصوص در استفاده شاعر از لغات و به ویژه استفاده مجازی از لغات، مشخص شده است. (ص 143)
استفاده از مَجاز در این نوع تخیّل ضروری است. استفاده از مجاز ما را به کاربرد تخیلّیی قادر میسازد که کستلر (58) (1964) آن را اینگونه تعریف میکند: خارج نمودن یک شیئی یا یک مفهوم از بافت اصلی عادی و ملاحظه آن در یک بافت جدید. این کار هم یک عمل تخریبی است و هم یک عمل ایجادی و ابداعی؛ زیرا مستلزم شکسته شدن عادات ذهنی، ذوب شدن با چراغ شک دکارتی و آب شدن ساختارهای یخ زده نظریههای پذیرفته شده است تا ترکیب جدیدی بتواند جایگزین شود.
در تحلیل چارلتون، تخیّل یک قوه هستهای نیست، بلکه نوع متمایزی از فکر کردن است. در این دیدگاه، ما احساس میکنیم، فکر میکنیم، و خیال پرادزانه عمل میکنیم. تخیّل، ویژگی خاصی است که میتواند در تمام فعالیتهای انسان جلوهگر شود. کار بسیاری از مورّخان نوعی بازسازی تخیّلی است، نه واقعا گزارشی از آنچه که در خارج اتفاق افتاده است. مورّخان برای به تصویر کشیدن یک حادثه یا یک فرد، انتخابگر هستند. آنها تلاش میکنند به ذهنها، مکانها و زمانهایی غیر از ذهن، مکان و زمان ما وارد شوند. این امر بعضی مواقع میتواند مبالغهآمیز باشد، مثلاً در داستان آگنالِس (59) ، اسقف قرن نهم راونا (60) که کتابی درباره اسلاف خود نوشته، میگوید:هرجا من هیچ سرگذشتنامهای از هیچکدام از این اسقفها نداشتهام، و هرجا نتوانستهام با صحبت و گفتوگو با کهنسالان در این مورد به نتیجه برسم، یا با بازدید از آثار تاریخی به جای مانده، یا از طریق هر منبع موثق دیگری، اطلاعاتی در رابطه با آنها کسب کنم، به خاطر اینکه وقفهای در سلسله اسقفها پیش نیاید، من خود، زندگیام را با کمک خداوند و دعاهای برادران دینی به رشته تحریر درآوردهام (درمولر (61) ،1954،ص232).
تربیت زیبایی شناختی: آموزش و یادگیری
در این بخش پیشنهادهایی را که فلاسفه برای آموزش و یادگیری هنرها مطرح کردهاند، ارائه خواهم کرد. تلاش خواهد شد تا درباره هر یک از انواع هنر پیشنهادی مطرح شود.
تعلیم و تربیت در زمینه توجه و ادراک
ماکسین گرین (1981) برداشت خاصی از تعلیم و تربیت در زمینه توجه و ادراک ارائه داده، آن را وظیفه عمده تعلیم و تربیت زیبایی شناختی دانسته است. به نظر او، هیچ کس نباید درباره تربیت زیبایی شناختی برحسب شایستگیهای مطلق در معلمان یا دانشآموزان بیندیشد. باید بر آزاد گذاشتن دانشآموزان برای دقت کردن و به عمق آثار هنری پی بردن تأکید شود. مفهوم کلیدی در این مورد، توجه کردن و درک کردن کیفی است. آثار هنری باید به عنوان یک کل و به منزله موضوعات متمایز ادراک در نظر گرفته شوند. علمان باید گستره وسیعی از تجربیات را برای درک کردن و توجه کردن فراهم کنند.
توانایی درک کردن و توجه کردن را میتوان آموخت، و توانایی تخیّل برای تعلیم و تربیت، ضروری است. تخیّل میتواند آنچه را که ادراک شده، منتقل کند. ادراک، کاری است که هر کس شخصا انجام میدهد.
تعلیم و تربیت در زمینه نقد هنری
تربیت زیبایی شناختی باید تعلیم و تربیت در زمینه نقد را شامل شود. نقد، ارزیابی کارها، دلایل ارزیابی، و قواعد و ملاکهای قضاوت را دربر میگیرد (آشنر (62) ، 1971، ص 431).
نقد مستلزم بیان قضاوتهای مطلوب یا نامطلوب درباره یک اثر هنری است. کاری که نقد میکند، این است که معیارهای قضاوت را بیپرده بیان میکند. نقد نه فقط در ارزیابی به افراد کمک میکند، بلکه در فهمیدن نیز آنها را یاری میکند. غالبا ما تا درباره یک اثر هنری قضاوتی نداشته باشیم، نمیتوانیم آن را بشناسیم. یکی از شیوههای مناسب برای پرورش نقد، تشویق افراد به اتخاذ یک نقطهنظر مثبت و سپس یک نقطهنظر منفی، پیش از رسیدن به قضاوت نهایی است. تعلیم و تربیت در زمینه نقد هنری باید متضمن بحث از معیارهای قضاوت باشد. پرسش درباره معیارهای عینی و ذهنی نیز به بحث نیاز دارد. حتی خود نقد باید در معرض قضاوت انتقادی قرار گیرد(اسمیت (63) ، 1991).
فلاسفه هنر چند معیار اساسی برای قضاوت کردن درباره یک اثر هنری ارائه دادهاند (میروسلی، 1971، ص 438). آیا اثر دارای انسجام است، مثل خلاقیت هایدن؟(64) آیا دارای یک مفهوم کاملاً مشخص است؟ آیا مانند فیلم پاسولینی(65) یا برگمن(66) از پیچیدگی مناسب برخوردار است؟ آیا مانند غزل خیالی شکسپیر از عمق کیفیت برخوردار است؟ معیارهای دیگری که از سوی مربیان اظهار شده است عبارتند از نوآوری، درستکاری، بیباکی، ارزش اجتماعی، و قدرت خشنودسازی. ناقد همچنین میتواند سؤالاتی را درباره اغراض یا خلوص نیت هنرمند و نیز تأثیرات اثر هنری بر روی اشخاص و گروهها مطرح کند.
تعلیم و تربیت در زمینه ادبیات
ماکسین گرین از آموزش ادبیات تخیّلی حمایت میکند. ادبیات انسان را قادر میسازد تا با زیر پا گذاشتن اندیشههای قالبی، پیش پا افتاده و قراردادی، افقها و احساسات درونی را کشف کند. هدف از آموزش ادبیات این است که با تجهیز دانشآموزان به قضاوتهای ارزشی روشنبینانه، و قادر ساختن آنها به یادگیری بهتر درباره خود و موقعیت انسان، دانشی متعالی درباره جهان فراهم آورد.
گرین در زمینه آموختن از طریق ادبیات چنین اظهار نظر میکند: بنابراین از برخوردهای آگاهانه با ادبیاتی که به عنوان هنر درک شده، نمیتوان انتظار داشت که به گنجینه دانش قابل بررسی چیزی بیفزاید؛ همچنین نمیتوان از آنها انتظار داشت کسانی که آنها را تجربه کردهاند نجات داده، و خوانندگان را بهتر، خردمندتر و انسانیتر سازد. اما این برخوردها ممکن است افراد را قادر کند تا عادات ذهنی و عاطفی مرسوم، که تحقیق را سرکوب میکند و مانع رشد میشود، درهم بریزد. با آزاد گذاشتن فعالیتهای تخیّلی این برخوردها میتوانند خوداندیشی را برانگیزند و با آن خودابتکاری را به وجود آورند. آنها میتوانند با انتقال آگاهی از اهمیت انسان بودن و مسؤولیت داشتن، کسانیراکه تلاش میکنندبه تجربیاتخودشکلدهندو به دنبال معنا باشند، ـ در حقیقت یاد بگیرد ـ برانگیزد. (1971، ص 211)
آنچه گرین درباره یادگیری از طریق ادبیات میگوید، درباره یادگیری از طریق سایر هنرها نیز صدق میکند.
به دانشآموزان باید فرصت داد تا مفهوم چیزی را که میخوانند برای دیگران اظهار کنند. آنها باید تشویق شوند تا جایگاه خود را به دست آورده و نیز اندیشههای معلمان و منتقدان را یاد بگیرند. هدف نهایی ادبیات این است که دانشآموزان خود و جهان را درک کنند. گرین توصیه میکند که «هدف معلم میتواند فقط این باشد که دانشآموز را در مسیر خودش بیندازد، او را به کار و انتخاب خودش وادارد، و با امکانات مواجه کند.» (1974، ص 84)