--------------------------
یه روز سه تا آبادانی داشتن بره هم خالی می بستن
اولیه میگه من حضرت عیسی هستم و میتونم مرده رو زنده کنم!
دومیه میگه من حضرت موسی هستم و میتونم عصامو تبدیل به یه مار کنم!
هی صبر می کنن می بینن سومیه هیچی نمیگه هیچ خالی نمیبنده!
ازش می پرسن تو چرا حرف نمی زنی؟ میگه : تا حالا دیدی خدا حرف بزنه !
---------------------------------
فارسه می ره بانک وام بگیره، ضامن نداشت، منفجر می شه!
-------------------------------
فارسه میخواسته آب بخوره ، آب نبوده تیمم می کنه!