آن که سپاس نیکى تو را نگزارد ، مبادا به نیکویى کردنت بى‏رغبت گرداند ، چه بود که کسى تو را بدان نیکى سپاس دارد که سودى از آن برندارد ، و بود که از سپاس سپاسگزار بیابى بیش از تباه کرده کافر نعمت غدار ، « و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد . » [نهج البلاغه]

دنیای عاشقان

وقتی می یای صدای پات

از همه جاده ها می یاد

انگار نه از یه شهر دور

که از همه دنیا می یاد

تا وقتی که در وا می شه

لحظه دیدن می رسه

هر چی که جاده است رو زمین

به سینه من می رسه

ای که تویی همه کسم

بی تو می گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم

به هر چی می خوام می رسم

وقتی تو نیستی قلبمو

واسه کی تکرار بکنم

گلهای خواب آلوده رو

واسه کی بیدار بکنم

دست کبوترای عشق

واسه کی دونه بپاشه

مگه تن من می تونه

بدون تو زنده باشه

ای که تویی همه کسم...

عزیز ترین سوغاتیه

غبار پیراهن تو

عمر دوباره منه

دیدن و بوییدن تو

نه من تو رو واسه خودم

نه از سر هوس می خوام

عمر دوباره منی

تو رو واسه نفس می خوام

ای که تویی همه کسم...

درسته که یه مقدارطولانی هست اما به خاطر من بخونش

 بهار عاشق بود و زمین معشوق ، عشقبی تابی می آورد و بهار بی تاب بود . زمین اما آرام و سنگین و صبور. زمین هر روز رازی از عشق به بهار می گفت : 

ــ  این راز را با هیچ کس در میان نگذار . نه با نسیم نه با پرنده نه با درخت . راز ها را که بر ملا کنی بر باد می رود و راز بر باد رفته ، رسوایی است.

هر دانه رازی بود و هر جوانه رازی . هر قطره باران و هر دانه برف رازی. و راز ها بی قرار بر ملا شدن بودند و بهار بی قرار بر ملا کردن. رمین اما می گفت:

ــ هیچ مگو ، که خموشی رمز عاشقی است و عاشقی سینه ای فراخ می خواهد . به فراخی عشق.

زمین می گفت : دم بر نیاور آن قدر تا این سنگ سیاه الماس شود و این خاک تلخ شکوفه کند.

زمین می گفت: ... 

زمستان سرد ، زمستان سوز ، زمستان سنگین و سالخورده و سخت . و بهار در همه ی زمستان صبوری آموخت و صبر و سکوت. و چه روز ها گذشت و چه هفته ها و چه ماه ها . چه ثانیه ها ، سرد و چه ساعت ها ، سخت . بی آنکه کسی از بهار بگوید و بیآنکه کسی از بهار بداند. راز ها در دل بهار بالیدند و بار ور شدند و بالا آمدند ، و بهار چنان پر شد و چنان لبریز که پوستش ترک بر داشت و قلبش هزار پاره شد .زمین می گفت:

ــ عاشقی این است که از شدت سرشلری سر ریز شوی و از شدت شوق هزار پاره . عشق آتش است و دل آتشگاه . اما آشقی آن وقتی است که دل آتشفشان شود.

زمین می گفت: راز های کوچک و عاشقی های نا چیز را ارزش آن نیست که افشا شود. راز باید عظیم باشد و عاشقی مهیب . و پرده از عاشقی آن زمان باید برداشت که جهان حیرت کند .

و بهار پرده ازعشق برداشت . آن هنگام که ارزش عظیم گشت و عشقش مهیب و جهان حیرت کرد.

 

  بهار

من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.

بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام




نیاز ::: سه شنبه 88/5/20::: ساعت 10:36 صبح

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 34


بازدید دیروز: 5


کل بازدید :131853
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
نیاز
نام تو قلب ترک خورده ام را رام میکند ویاد تو همه خوبی های دنیا را به یادم میاورد ای مهربانترین مهربانان /ای خداوند بی همتا دل غمگین و غریبم را شاد کن واز ضلمت رهایم ساز و باران رحمتت را بر کویر سینه سوزانم بباران
 
>>لینک دوستان<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<