سلام بر دوستان بزرگوار خودم!
امروز من با یه داستان کوتاه به روزم ،خوشحال می شم که ایراداش رو بهم بگید:
دو روز قبل من او را دیدم ،او خیلی خوب گذران زندگی می کرد،
اری همین جا او همین جا بودکه به پدرم همان اسمان زندگیم
می نگریست ورعد چشمانش را سریع و تیز به اسمانم می داد
،اری دیروز ظهر همین دیروز او با اسمانم بحث می کرد وتا یک
ساعت دیگر مباحثه ی ان دو به پایان می رسد ،و او برای همیشه
شیر مرد زندگیم خواهد ماند...